داستان

داستان زندگی حودم

داستان

داستان زندگی حودم

در انتظار حال خوب

سلام امیدوارم امروز حال دل تک تکتون خوب باشه .

این روزا دارم به این فکر میکنم که ما آدما چرا حال خوب و از هم دیگه دریغ میکنیم.

شاید با یک لبخند خیلی ساده بتونیم حال دیگری رو خوب کنیم شاید برای شما خنده دار باشه ولی من یه مادری دارم که از صبح که از خواب بیدار میشه اخم میکنه خیلی سعی میکنم که رفتارشو با منی که دخترشم خوب کنه ولی هرکاری که فکرشو میکردین انجام دادم اما خب نشدcrying

میدونید دوستدارم برای یک بار هم که شده مامانمو صدا بزنم و مامانم بگه جانم اما نمیگه دلم خیلی گرفته گناه من چیه که به انتظار یک جانم باید بمونم مگه ما بچه ها خودمون با خواست خودمون به این دنیای پر از سختی اومدیم که حالا اطرافیان ما حال خوب رو از ما بچه ها دریغ میکنن.

اگه به این دنیا اومدن انتخابی بود من به هیچ عنوان انتخابش نمیکردم دلم خیلی گرفته اگه پیشنهادی برای بهتر شدن حالم دارید منتظر نظراتتون هستم .

  • اپگاه پارسا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی