داستان

داستان زندگی حودم

داستان

داستان زندگی حودم

قضاوت

کلمه قضاوت کلمه ترسناکیه شاید دورانی که کم سن و سال تر بودم راحت تر آدمارو قضاوت میکردم ولی الان اول سعی میکنم بهش فکر کنم و تا زمانی که با چشم خودم ندیدم باورش نکنم .

به نظر من بدترین گناه و بدترین عملکرد انسان ها قضاوت کردنه چه دنیای زیباتری خواهد شد وقتی که هم دیگرو قضاوت نکنیم

بیاید بهم قول بدیم از امروز کم تر اطرافیانمون و قضاوت کنیم.

دوستان خوبم منتظر نظراتتون درمورد نوشته هام هستمheart

در انتظار حال خوب

سلام امیدوارم امروز حال دل تک تکتون خوب باشه .

این روزا دارم به این فکر میکنم که ما آدما چرا حال خوب و از هم دیگه دریغ میکنیم.

شاید با یک لبخند خیلی ساده بتونیم حال دیگری رو خوب کنیم شاید برای شما خنده دار باشه ولی من یه مادری دارم که از صبح که از خواب بیدار میشه اخم میکنه خیلی سعی میکنم که رفتارشو با منی که دخترشم خوب کنه ولی هرکاری که فکرشو میکردین انجام دادم اما خب نشدcrying

میدونید دوستدارم برای یک بار هم که شده مامانمو صدا بزنم و مامانم بگه جانم اما نمیگه دلم خیلی گرفته گناه من چیه که به انتظار یک جانم باید بمونم مگه ما بچه ها خودمون با خواست خودمون به این دنیای پر از سختی اومدیم که حالا اطرافیان ما حال خوب رو از ما بچه ها دریغ میکنن.

اگه به این دنیا اومدن انتخابی بود من به هیچ عنوان انتخابش نمیکردم دلم خیلی گرفته اگه پیشنهادی برای بهتر شدن حالم دارید منتظر نظراتتون هستم .

دخالت ممنوع

به نظر من همه آدمایی که روی کره زمین زندگی میکنن یه دغدغه و مشکلاتی دارم توی دنیا هیچ آدمی وجود نداره که بدون مشکل باشه شاید خیلی از اطرافیانمون تظاهر کنن که مشکلی داخل زندگشون ندارن ولی شما باور نکنید .

تا حالا شده به این فکر کنید که خداوند با این همه عظمت و شکوه و جلالش ما انسان هارو آزاد آفریده ولی یعضی از این بنده چرا مارو به عنوان برده خودشون گرفتن؟؟؟

دوست دارم یه بلندگو به دست بگیرم و به همه آدما بگم بزارید آدمای زندگیتون خودشون برای خودشون تصمیم بگیرن.

وقتی میخاستم رشته دبیرستانمو انتخاب کنم عاشق هنر بودم ولی پدر مادرم گفتن باید تجربی بخونی و پزشک بشی و نزاشتن به چیزی که علاقه دارم برسم.

برای خودت زندگی کن

سلام.

از امروز تصمیم گرفتم واقعیت های زندگی خودمو به بیان ساده براتون بنویسم